فرق بین عرفان و اخلاق چیست؟
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9668
بازدید دیروز : 749
بازدید هفته : 21762
بازدید ماه : 52273
بازدید کل : 10444028
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 7 / 12 / 1398

در عرفان ، ترس از جهنّم یا اشتیاق به بهشت و اشتیاق به لقاء الله مطرح نیست . این ها در اخلاق مطرح است عارف می خواهد بگوید : بله ، من هم دلیل های فراوانی دارم که جهنّم را ببینم . می خواهم بهشت را ببینم ، می خواهم لقاء الله را درک کنم . آن بزرگواری که گفته است :
خود هنر دان ، دیدن آتش عیان// نِی گپ دلّ علی النّارِ دُخان (۱)
یعنی کسی که در فضائل اخلاقی کار می کند گپ می زند ، حرف می زند ؛ چون استدلال می کند که طبق دلیل حکمت ، طبق دلیل عدالت ، طبق فلان ادلّه ، طبق ظاهر احادیث ، طبق این برهان عقلی ، طبق این برهان نقلی جهنّم هست ، بهشت هم هست . این گپ می زند ؛ برای این که می گوید : از این دود می توان پی برد که آتش هست : دلّ عَلَی النّار دُخان . هنر آن است که آدم آتش را ببیند . (خود هنر دان دیدن آتش عیان ، نی گپ دلّ علی النّار دخان) .
در مورد مبداء این طور است ، در مورد معاد اینطور است ، در مورد وحی و نبوّت این طور است . همة حرف هائی که در کتاب های اخلاقی است ، در حدّ استدلال است و مفهوم است و برهان است ؛ یا عقلی ، یا نقلی و مانند آن ، و اخلاق جزء علوم جزئی است و زیر مجموعة فلسفه است . اخلاق دربارة تهذیب نفس است . اصل این که نفس موجود است ، نفس مجرّد است ، و را فلسفه تبیین می کند ، بعد به اخلاق می دهد ، تا دربارة عوارض و اوضاع عقل و نفس بحث کند .
کسی که فن اخلاق می نگارد ، موضوع و بسیاری از مبادی آن را فلسفه می گیرد . چون این علم جزئی است و نه کُلّی . زیر مجموعة فلسفه است . تحت اشراف او است و در تحصیل موضوع ، و بسیاری از مبادی اساسی وام دار فلسفه است .
بعد از این که در فلسفه ثابت شد نفس موجود است و مجرّد است و شئون علمی و عملی دارد ، آن گاه در فن اخلاق بحث می شود که فضیلت نفس چیست ، راه تحصیل اش کدام است ؟ و رذیلت اش چیست ، راه درمان اش کدام است ؟
بنابراین اخلاق زیر مجموعة فلسفه است ، و فلسفه زیر مجموعة عرفان . موضوع آن یک هویّت مقسمی است ، موضوع این یک وجود بشرط لای از تخصّص طبیعی و تخصّص ریاضی و تخصّص منطقی و تخصّص اخلاقی است که سایه افکن بر فلسفه است .
چنان که عرفان به دو بخش عرفان نظری و عرفان عملی تقسیم می شود ، اخلاق هم به دو بخش تقسیم می شود : اخلاق نظری که کارهای نظری در زمینة اخلاق است ؛ مثل اِحیاءُ العلوم غزالی و مَحَجَّهُ‌ البِیضاء فیض کاشانی . و اخلاق سیر و سلوک اخلاقی است .
بنابراین ، اخلاق زیر مجموعة فلسفه است ، امّا عرفان فوق فلسفه است و در سیر و سلوک اخلاقی و عرفانی یکی می کوشد آدم خوبی بشود، اهل بهشت بشود، یکی می کوشد جهنّم نرود ، یکی می کوشد اینجا که هست ، جهنّم را ببیند . آن هائی که برابر خطبة متّقین حضرت امیر (سلام الله علیه) : ((هُمْ وَالجَنَّه کَمَنْ قَدْ رَءآها)) (۲)، وقتی که شرط تقوا را تحصیل کردند، تازه به مقام (کَأنَّ) می رسند ، نه مقام (اَنَّ) که مقام کَأنَّ مقام احسان است. مقام احسان این است که : ((اُعْبُدِ اللهُ کَأنَّکَ تَراهْ فَإنْ لَمْ تَکُنْ تَراهُ فَإنَّهُ یَراک))(۳) این مقام کَأنَّ است؛ گویا آدم آتش جهنّم را می بیند ، گویا بهشت را می بیند و گویا به لقاء الله بار می یابد . امّا مقام عرفان مقام اَنَّ است ؛ همان طور که حضرت امیر فرمود : (مَا کُنْتُ اَعْبُدَ رَبَّاً لَمْ اَرَهُ)(۴) و ایشان از آن رو غایه آمال العارفین است که شهود تام را طلب می کند . پس مرز اخلاق کاملاً پائین است و فلسفه در حدّ وسط است ، و مرز عرفان در اوج است . اخلاق نظری است ، فلسفة نظری است ، و بالای آن عرفان نظری است . اخلاق عملی پائین است و عرفان عملی بالا .
مطلب دوّم آن است که اصلی ترین راه برای این که انسان بتواند به آن مقام عرفان برسد و ببیند ، باید از این خصوصیّت ها برهد ؛ یعنی از خصوصیّت های بدنی برهد . ما هر کدام یک رؤیای صادقی داریم ، یا از دیگران شنیده ایم . در رؤیای صادق ، انسان با این چشم فیزیکی یا گوش فیزیکی چیزی را نمی شنود و نمی بیند . اینها را می گذارد کنار و با چشم و گوش دیگر سفر می کند . یک عارف با موت ارادی این ها را می گذارد کنار ، و توانائی آن را دارد که برای خودش یک حالت منامیّه درست کند . حالت (منامیه) این است که انسان بیدار است ، امّا در عین حال که بیدار است ، چیزهائی را می بیند که دیگران نمی بینند و اگر چشمش را ببندد ، باز هم می بیند .
سیّدنا الاُستاد مرحوم علامة طباطبائی می فرمودند: این حالاتی که برای وجود مبارک سیّد الشهداء در راه پیش آمد ، غالباً حالت منامیه بود. نه این که نوم باشد. نه این که وجود مبارک سیّد الشهداء خوابید و خواب دید که این قافله می رود و مرگ به دنبال آنها . بعد استرجاع فرموده باشد ! این طور نیست . بلکه همان حالت منامیه بود که بعد علی بن الحسین (سلام الله علیه) فرمود : چرا استرجاع می کنید ؟ ((اَو لَسنَا عَلَی الحَقّ)) . یا در عصر تاسوعا آن طور بود ، یا صبح عاشورا آن طور بود ؛ مثلاً دید که وجود مبارک پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیه والثناء) فرمود: تو فردا شب مهمان مائی . غالباً این ها حالت های منامیه بود ، نه این که خواب بود و خواب دید.
عارف کسی است که بتواند با موت ارادی بر بدن مسلّط بشود. وقتی که این چنین شد ، مرگ طبیعی را تجربه کرده است . وقتی که مرگ طبیعی برایش تجربه شد ، آن وقت آن سخن بلند مرحوم بو علی در نمط نهم اشارات خوب روشن می شود که عارف حشّ است و بشّ است و شجاع است ،‌ کَیْفَ وَ هُوَ بِمُعزلِ عَنْ تَقیّهِ المَوت . استاد ما مرحوم آقای شعرانی (رضوان الله تعالی علیه) می فرمودند : عبارت های مرحوم ابن سینا شبیه نصوص است ، روایت است ؛ مخصوصاً آن نمط نهم و دهم اشارات . بعد معلوم شد این سخن مرحوم خواجه نصیر است در اوّل منطقیّاتِ اشارات که ابن سینا عباراتی دارد ، جواهری دارد ، فصوصی دارد ، و نصوصی ؛ که عبارات ایشان مثل نگین است ، مثل گوهری است که شبیه روایات است . این سخن خواجه نصیر در وصف عبارات مرحوم بو علی است . او در مقامات العارفین اشارات در مورد عارف می گوید : حشٌ بشٌ بسّامٌ وَ هُوَ شُجاع وَ کَیفَ لا وَ هُوَ بِمُعزلِ عَنْ تَقیَّهِ المَوت . عارف از موت تقیّه ای ندارد .
خصوصیّت بارز امام (رضوان الله علیه) این بود که از مرگ نمی ترسید ؛ چون مرگ ارادی را تجربه کرده بود . وقتی مرگ ارادی را تجربه کرده بود ، وقتی که ترس از مرگ نباشد ، انسان چیزی کم نمی آورد و بقیة مسائل برای او حلّ است . از این رو در مورد تبعیدشان بعد از واقعة ۱۵ خرداد می فرمودند : این ها می ترسیدند ، من نمی ترسیدم . هم چنین در واقعة ۲۵ شوال که عوامل رژیم پهلوی بعضی از طلاب را مجروح کردند و بعضی را به شهادت رساندند و بسیاری از آقایان ترسیدند و گفتند : وقت تقیّه است و ساکت شدند ، اعلامیة امام در فردای آن روز که در آن خطاب به رژیم فرمودند : شما روی مُغول را سفید کردید ! کسی که از مرگ نترسد ، چنین آثاری دارد : اَلْعارِفُ شُجاعٌ‌ کَیفَ لا وَ هُوَ بِمُعزِلٍ عَنْ تَقیَّهِ المَوت . و کسی از مرگ طبیعی نمی ترسد ، که بالاتر اش را تجربه کرده باشد ، و آن مرگ ارادی است . انسان وقتی امیال اش را اِماته کند ، متحرّک بِالهَواء نباشد ، متحرّک بِالهَوس نباشد ، متحرّک بِالمِیل نباشد ، بلکه متحرّک بِالولایه باشد ، از مرگ هراسی ندارد . وقتی که از مرگ هراسی نداشت ، چنین می شود . در انجام وظیفة آن چه که جلوی دیگران را می گرفت و می گیرد ، همان ترس از مرگ است . بنده در همان بحبوحة قیام ایشان رفتم خدمت یکی از مراجع که از اساتید من هم بودند .
دیدم بحار مرحوم علامة مجلسی را باز کرده اند و مشغول مطالعة بحث تقیّه هستند . او گرچه ممکن بود بحثی از جهاد و مبارزه و فداکاری مطرح کند ، ولی حرف جهاد را می زد و فکر تقیّه در ذهنش بود . امّا امام حرف جهاد را می زد ، فکر جهاد را می کرد ، و قلبش برای جهاد می تپید . این خصوصیّت را داشت . این هنر است . دیدن نار تمثیل است که مولانا گفته است ، تعیین که نیست ؛ خود هنر دان دیدن مرگ عیان ، خود هنر دان دیدن بهشت عیان ، خود هنر دان دیدن جهنّم عیان ، خود هنر دان دیدن غیب عیان .
و امام (رضوان الله تعالی علیه) در بخشی از معارف اسلامی جزء یُؤمِنونَ بِالغِیب نبود ، جزء یُؤمِنونَ بِالشَهاده بود . ما نوعاً جزء مؤمنان بِالغیب هستیم ؛ یعنی به جهنّم ایمان داریم ، به بهشت ایمان داریم و به جمیع مَا جآءَ بِهِ الوَحی ایمان داریم. امّا همة اینها برای ما ایمان به غیب است . جهنّم را که ندیده ایم ، به ما گفتند: جهنّمی هست، گفتیم: آمَنَّا وَ سَلَّمْنَا ؛ بهشتی هست ، گفتیم : اعتَقَدَنَا وَ صَدَّقَنَا. ایمان ما، ایمان به غیب است و این ضعیف ترین مرحلة ایمان است که خدای ناکرده انسان اگر از این مرحله سقوط کند ، دیگر مؤمن نیست .
این که قرآن فرمود: « یُؤمِنُونَ بِالغِیب »(۵)، این بیان حداقل است ، نه معیار کمال ؛ یعنی از این حداقل نگذرید . وگرنه آن که فرمود : « لُو کُشِفَ الغِطاء مَا ازددتُ یَقیناً »(۶) که ایمان به شهادت دارد . ایمان به غیب ندارد . او با بهشت همراه است ، او جهنّم را از نزدیک می بیند ؛ چون خودش قَسیمُ الجَنَّهِ وَالنّار است‌ و امام (رضوان الله تعالی علیه) جزء مراحل نازلة یُؤمِنُونَ بِالشَهاده بود .
بنابراین از مرگ هراسی نداشت . اغلب ما عاقلانه سخن می گوئیم و وهّامانه کار می کنیم . الآن اگر یک مُرده را در یک اتاق تاریک بگذارند و به کسی بگویند: شب پیش او بخواب ، برهان عقلی خوب اقامه می کند ، در آن زمینه ممکن است مقاله ای بنویسد که مُرده ، مُرده است و دیگر کاری با آدم ندارد . استدلال که می کند ، می بیند بله همراه است ، امّا اگر بگوئید : خوب حالا شب پیش اش بخواب ، می ترسد .
این توهّمانه عمل کردن و عاقلانه سخن گفتن دَأب خیلی از ماهاست. امّا امام عاقلانه عمل می کرد و عقلی که ذات أقدس إله به او داده بوده به حول و قوّة عقل الهی ، کَأنَّ یَقُومُ وَ یَقعُد ، نه مثل ما که با عقل حرف می زنیم . امّا فِی الوَهمِ أقُومُ وَ أقْعُد می گوئیم ؛ چون او بِمعزل عِنْ تَقیَّه المُوت بود ، هراسی نداشت . ایشان وقتی هراس نداشته باشد‌ ، شرح صدر دارد ؛ چون انسانی که می ترسد ، غمگین می شود . غم را که غم گفته اند ، برای این است که مثل ابر ، مثل غمام ، فضای دل را می بندد و نمی گذارد آن شمس اندیشه های فضای ذهن را روشن کند . آدم غمگین ، غمام زده است .
بنابراین وجود او را آفتاب نمی گیرد . یک انسان هراسناک ، غمگین است . یک انسان غمگین زیر غمام و ابر به سر می برد و دیگر شمس عقل و عرفان و شرح صدر به او نمی دهد ؛ چون بر او نمی تابد ، لذا در اندیشه هایش لرزان است .
امام این چنین نبود ، شفاف بود ، با شرح صدر این کار را می کرد . وجود مبارک موسی و هارون (سلام الله علیهما) که درخواست شرح صدر می کردند ، « رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدرِی وَ یَسِّرْلِی اَمرِی »(۷)، به همین مناسبت بوده . امام هم چون شرح صدر داشت ، امام نداشت و باورش شده بود که این راه حقّ است و باورش شده بود که این کار را برای رضای خدا می کند و باورش شده بود که کاری را که خدا به عهده می گیرد ، شکست در آن راه ندارد .
بنابراین چون از مرگ نمی ترسید ، از مبادی مرگ هم نمی ترسید ، از مؤخّرات مرگ هم نمی ترسید . بعضی از امور هستند که جزء مبادی مرگ اند ؛ فلان حادثه اگر پیش بیاید ، به مرگ منتهی می شود . بعضی از امور جزء مؤخّرات و لوازم مرگ اند که اگر انسان مُرد ، فلان حادثه پیش می‌ آید .کسی که از مرگ هراسی ندارد ، نه از مبادی قبل از مرگ می ترسد ، نه از پیامدهای بعد از مرگ .
این خصوصیّت ایشان بارز بود . در مبارزه ها کسی موفق است که به بحث های علمی مبرّز باشد ، وگرنه صرف مبارزه در عمل بدون مبرّز بودن در علم کار را به جائی نمی رساند . ایشان دستش در علوم نقلی پُر بود ، مبرّز در علم بود ، مجتهد مسلّم بود ، فقیه نامی و اصولی بود و هر چه دیگران داشتند ، او داشت و با مبرّز بودن علمی فتوا می داد .
مبارز بودن را از آن جهت که وَ هُوَ بِمعزل عَن تقیَّه المُوت ، تأمین کرده است . با درس و بحث حاصل نمی شود . این ، هنر است که در کتاب و کتیبه نیست . الآن غالب ما با آن که در بخش های ادبی اُوزان شعر را خوانده ایم که مثلاً فَاعِلاتٌ فَاعِلاتٌ چیست و فُعولٌ فُعولٌ چیست ، امّا شاعر نیستیم . شعر هنر است . همچنین کم و بیش خطاطان به ما آموختند که اگر بخواهید مثلاً این حرف را بنویسید ، راهش این است که چگونه قلم در دست بگیرید و چگونه آن حرف را بنویسید ، ولی غالب ما خطاط نیستیم . آن هنر است . آیات جهاد ، روایت جهاد ، فضیلت جهاد ، « فَضَّلَ الله المُجاهِدینَ عَلَی القَاعِدین »(۸) را خیلی از اساتید برای ما گفتند ، امّا اغلب ما مبارز نشدیم . آن هنر چیز دیگر است . کم نبودند عارفانی که کتاب های عرفانی تدریس می کردند ، امّا بمعزل عَنْ تَقِیَّهِ المَوت نبودند ؛ در عرفان نظری صاحب نظر بودند ، شاید کتاب های زیادی هم نوشتند ، امّا آن هنر را که : (( خود هنر بین دیدن آتش عیان ، نِی گپ دلّ عَلی النّار الدُخان )) نصیب هر کسی نیست .
پی نوشت ها:
(۱) مثنوی مولوی
(۲) نهج البلاغه / خطبه ۱۹۳ «خطبة متّقین»
(۳) بحار الأنوار / جلد ۶۹ / صفحة ۲۷۹
(۴) کافی / جلد ۱ / صفحة ۹۷ / حدیث ۶
(۵) سورة بقره / آیة ۳
(۶) بحار الأنوار / جلد ۴۰ / صفحة ۱۵۳
(۷) سورة طه / آیات ۲۵ و ۲۶
(۸) سورة نساء / آیة ۹۵


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: اخلاق وعرفان
برچسب‌ها: اخلاق،وعرفان
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی